ارشیاارشیا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

گل پسر

قشنگه یا نه ؟ ؟ ؟

سلام عشقم ...سلام نفسم .... قشنگه مادر ...! امروز وارد هفته 35 شدی و لحظه به لحظه به زمان دیدار نزدیک تر میشیم و من و پدر با تمام عشقمون و با ذره ذره وجودمون این لحظات رو انتظار میکشیم...و رؤیاهامون واسه آیندت پر رنگ و پر رنگتر میشه... این روزا زود زود ضعف میکنم و بی حال میشم و کمر درد و پا دردم بیشتر شده و اینا همه به من میگن پسری داره مرد میشه و هر وقت تکون میخوری گلم ، من نوازشت میکنم و توی اون لحظه از همه ی دنیا بریده میشم.... و نمیدونی ...نمیدونی چه لذتی داره این لحظات .... گذشته از این مسائل چیزی که واقعاً به همم ریخته دوریه ....دوری از بابا آرشه که الان یه هفته ای میشه ندیدمش و دلم واسه خونه هم تنگ شده بی اندازه ...
30 مهر 1392

به عشق تو ...

سلام پسر عزیزم .... و سلام دوستای خوبم... حس این روزای من مثل بچه ای هست که قراره به زودی بابا و مامانش چیزی رو که بهش قول داده بودن رو واسش بخرن....یه اشتیاق خاص واسه رسیدن به چیزی که خیلی دوسش داری ... من و بابایی لحظه های انتظار رو به عشق دیدن صورت ماهت به خوبی میگذرونیم قشنگم... امروز خیلی خوشحالم...چون اولین کاردستی رو به عشق تو درست کردم و هیچ کس نمیتونه درک کنه که من چه قدر خوشحالم... چند وقت پیش رفتم تو سایت لارا که البته لینکش کردم و ازش استفاده میکنم ...و یه منگوله کاموایی دیدم که خوشم اومد ازش و چند روز پیش که من و بابا آرش با هم رفتیم بازار رامشیر یه  دونه کاموای آبی خریدم و دیشب مشغولش شد...
26 مهر 1392

روش هایی برای رشد هوش کودک در ماه های نخستین

با سلام به دوستای خوبم .  توی این مدت بارداری خواستم از فرصت استفاده کنم و خودم رو برای تربیت فرزندم آماده کنم به همین خاطر کتابهایی رو واسه خوندن انتخاب کردم که تصمیم دارم چیزهایی که به درد مامانا و باباهای گل میخوره رو توی وبلاگ بذارم تا همه استفاده کنن .اولین مطلب رو از کتاب « 150 روش برای کودک باهوش » انتخاب کردم که البته چاپ دهمش هم هست ... امیدوارم که دوستان نهایت استفاده رو ببرن و ما رو هم از تجربه ها و نظرات خودشون بی بهره نذارن . ماه های نخستین : کودک شما فرمول ها و دستور العملها را نمیفهمد ، ولی نسبت به محیط خود پذیرش پیدا می کند .احساسات شما را حس می کند و می تواند با شما تبادل فکری واقع...
20 مهر 1392

اینم چندتا از لباسای گل پسرم

سلام عزیز دل مادر ! خوبی نفسی مامان ...؟ نازنینم ! امروز من و بابایی از صبح خونه بودیم و با هم کلی فیلم دیدیم و کلی هم در مورد شما صحبت کردیم ... راستی جند روز پیش که با بابایی و مهمون کوچولومون ( آیسودا ) رفته بودیم بهداشت ، بابایی و آیسودا هم اومدن وصدای قلبتو شنیدن arrow, valentine, love, fly, hover, lovestruck" width="73" height="65" /> ...واااای بابایی اینقدر ذوق کرده بود که نگو و آیسودا کوچولو هم توی ماشین میگفت چقدر بچتون سرو صدا میکرد ...منتظره تو به دنیا بیای تا ببره واسه خودش و به قول خودش نی نی اون بشی... الان که دارم واست مینویسم بابایی خوابه آخه بد جوری سرما خورده .. از صمیم قلبم دعا میکنم که هر ...
17 مهر 1392

بخشی از سیسمونی گل پسر

سلام به همه ی دوستای خوبم و پسر گلم ارشیا ... راستش یه چند وقتیه که میخوام عکس وسایل مسافر کوچولومو بذارم توی وبلاگش ...ولی به خاطر  اینکه فتوشاب روی لب تاب نصب نبود هی به تعویق افتاد تا الان که متوسل شدم به کامپیوتر بابایی . در ضمن بابایی روزی چند بار ازم میپرسه خریدای مامان رو زدی ؟؟؟ فردا که بیاد خونه وبلاگتو نشونش میدم گلم و اونم کلی ذوق میکنه ...و همین طور عمه لاله که مرتب میاد وبلاگ و خبرتو میگیره ... عمه جون عاشقتییییم...   یادتونه چند وقت پیش رفته بودیم ایذه خونه مامان بزرگ و بابا بزرگه ارشیا ؟؟؟؟ ... اونجا که بودم یه روز مامان جون زنگ زد و گفت اومدم سیسمونی نوه م رو بخرم ....آخ خ خ خ که چ...
14 مهر 1392

حرفهای یک پدر به پسرش....

  نامه ای به پسرم   پسرم ارشیای بابا  تو زمانی پدر خواهی شد. و شاید خداوند به تو فرزند پسری عطا کرد .پسرم سالهای شگفت انگیزی با پسرت داری !!!در هفته اول تولدش این موضوع را درک خواهی کرد .که او پسر است و مرد دوم خانه توست این حقیقت را بپذیر که با هر رفتارش برتو تاثیر گذار خواهد بود .پس از همین سن تلاش کن با او رابطه موثر داشته باشی منتظر نباش پانزده ساله شود زیرا در آن زمان ایجاد ارتباط بسیار سخت خواهد بود. پسرم وقتی که از سر کار به خانه باز می گردی .او را در آغوش بگیر این کار برای هر دوی شما لازم است. او را در آغوش بگیر و تکان بده و برایش آواز بخوان او عاشق شنیدن صدای توست ! وقتی که خردسال است بگذار ر...
13 مهر 1392

شاک شدم

سلام گل پسری ... این دو روز شادی عجیبی وجودمو پر کرده ..یعنی از دیروز تا الان منو بابا آرش تو آسموناییم چرا؟ خوب معلومه چون : دیروز نوبت دکتر داشتم یعنی یه روز زودتر رفتم چون از درد کمر دیگه نفسم بالا نمی یومد تازه منتظر سونو بودم تا بدونم چند کیلو شدی گلکم...آخه ...هر کی منو میبینه میگه آخی... بچه ات خیلی ریزه.حتی دیروز که واسه کارای مرخصیم رفته بودم مدرسه یکی از همکارام گفت آخی بچه ات ( دور از جون دور از جون ) .... خلاصه رفتم تو ، و مثل همیشه اول وزن و فشار مامانی که وزنم شده بود 83 ( قبل از بارداری 65 بودم )و جای خوشگل کار شنیدن صدای تپش قلب تو بود که آرامش بخش ترین آهنگ زندگیمه ...که دیدم دکتر اومد و فقط از روی شکم...
11 مهر 1392

چه توپای قشنگی ....

سلام عسلم ... پسره نازم ما من و شما و بابایی دیشب از ایذه اومدم سمته اهواز یعنی خونه خودمون ... پسرکم ...مامانی و بابایی عاشق خونن.. الان که دارم این مطالب رو واست مینویسم داری سکسکه میکنی ...خدا کنه اذیت نشی ... واااااای چه تکونایی میخوری نفسم ...امشب عروسی فروغ دختره دختر عمه ی مامانی دعوتیم و الان بابایی رفته سر کار....همین الان زنگ زد و با هم حرف زدیم و گفت که شرکت بهشون کارت هدیه داده منم گفتم واسه شما باشه عزیزم... راستی عشقم دیشب وقتی رسیدیم خونه اول رفتم سراغ توپایی که بابایی خرییده بود واست چون من هنوز ندیده بودمشون... خیلی خوشگلن ...واسه آب بازی کردنت گرفته عزیزم .... میدونم دوسشون داری ... اینم عکشه قش...
1 مهر 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل پسر می باشد